شنبه 4 خرداد 1392 |
اینجا رو کردم کلبه دلتنگیام!
هر وقت که خیلی دلم گرفت! هر وقت که خیلی ناراحت شدم! هر وقت که دیگه تحملم تموم شد! میام اینجا!
میام و حرفای دلمو میگم! میگم برای کسی که میدونم هرگز اینا رو نمی بینه تا بخونه!
الانم دلتنگم! خیلی! اینقدر که از ته دل آرزوی مرگ دارم!
به چند نفرم تا حالا التماس دعا گفتم و گفتم دعا کنن خدا منو به آرزوم برسونه! اما بهشون نگفتم که آرزوم چیه! نگفتم که تنها آرزوم الان مرگه! مرگ!
همیشه از مردن می ترسیدم؛ از مردنم همین طور! اما پریروز که دیدم یه مرده رو دارن می برن تا دفنش کنن! با دقت بهش نگاه کردم!
با خودم می گفتم چه آروم خوابیده! یه مرحله خیلی سخت و مهم رو پشت سر گذاشته!
با خودم گفتم ای کاش منم هر چه زودتر می مردم و از این وضع آشفته و داغون نجات پیدا می کردم!
آرزو کردم که هر چه زودتر من رو اینطوری ببرن!
خسته ام! خیلی! خیلی خیلی خسته ام!
خدایا!
دیگه بسه!
بسه برام!
دیگه بسه!
دیگه تحمل ندارم!
خواهش می کنم!
نمیدونم چند نفر ممکنه اینا رو بخونه! اما!
اما خواهش می کنم!
از هر کی که اینا رو می خونه!
ازتون خواهش می کنم که دعا کنید برام که خدا منو به آرزوم برسونه!
دیگه تموم بشه! دعا کنید خدا هر چه زودتر منو از این دنیا و این زندگی و این آشفتگی نجات بده و ببره اون دنیا!
دعا کنید هر چی زودتر بمیرم!
تو روو خدا دعا کنید!
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها: دعا, دعا کنید, خدا, آرزو, مرگ, قبر, دفن, مرده, من,
نویسنده : شیرین بانو
|